تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : نادر
تاریخ : پنج شنبه 2 آذر 1391
نظرات

 مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت.

 در حال کار، گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها به موضوع «خدا» رسیدند؛

آرایشگر گفت: “من باور نمی‌کنم خدا وجود داشته باشد.”

مشتری پرسید: “چرا؟”

آرایشگر گفت: “کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد.

اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می‌شدند؟

بچه‌های بی‌سرپرست پیدا می‌شدند؟ این همه درد و رنج وجود داشت؟

نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این چیزها وجود داشته باشد

مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد؛ چون نمی‌خواست جروبحث کند.

آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت.

در خیابان مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده..

مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت:

“به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.”

آرایشگر با تعجب گفت:

“چرا چنین حرفی می زنی؟ من این‌جا هستم، همین الان موهای تو را کوتاه کردم!”

مشتری با اعتراض گفت:

“نه! آرایشگرها وجود ندارند؛ چون اگر وجود داشتند،

هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است،

با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی‌شد.”

آرایشگر گفت:

“نه بابا؛ آرایشگرها وجود دارند، موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی‌کنند.”

مشتری تایید کرد: “دقیقاً! نکته همین است. خدا هم وجود دارد!

فقط مردم به او مراجعه نمی‌کنند و دنبالش نمی‌گردند.

برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.

تعداد بازدید از این مطلب: 443
موضوعات مرتبط: , ,
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8


نویسنده : نادر
تاریخ : چهار شنبه 1 آذر 1391
نظرات

 

گشاده دست باش، جاري باش، كمك كن (مثل رود)

 

باشفقت و مهربان باش (مثل خورشيد)

 

اگركسي اشتباه كرد آن رابه پوشان (مثل شب)

 

وقتي عصباني شدي خاموش باش (مثل مرگ)

 

متواضع باش و كبر نداشته باش (مثل خاك)

 

بخشش و عفو داشته باش (مثل دريا )

 

اگر مي‌خواهي ديگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آينه)

 
تعداد بازدید از این مطلب: 413
موضوعات مرتبط: , ,
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8


نویسنده : نادر
تاریخ : یک شنبه 28 آبان 1391
نظرات

 

درست هنگامي است که همه در يک بدهکاري بسر مي برند و هر کدام برمنباي
 
اعتبارشان زندگي را گذران مي کنند

ناگهان، يک مرد بسيار ثروتمندي وارد شهر مي شود.

او وارد تنها هتلي که در اين ساحل است مي شود، اسکناس 100 يوروئي را روي پيشخوان

هتل ميگذارد و براي بازديد اتاق هتل و انتخاب آن به طبقه بالا مي رود.

صاحب هتل اسکناس 100 يوروئي را برميدارد و در اين فاصله مي رود و بدهي

خودش را به قصاب مي پردازد.

قصاب اسکناس 100 يوروئي را برميدارد و با عجله به مزرعه پرورش خوک مي رود و

بدهي خود را به او مي پردازد.

مزرعه دار، اسکناس 100 يوروئي را با شتاب براي پرداخت بدهي اش به تامين کننده

خوراک دام و سوخت ميدهد.

تامين کننده سوخت و خوراک دام براي پرداخت بدهي خود اسکناس 100 يوروئي را با

شتاب به داروغه شهر که به او بدهکار بود ميبرد.

داروغه اسکناس را با شتاب به هتل مي آورد زيرا او به صاحب هتل بدهکار بود چون

هنگاميکه دوست خودش را يکشب به هتل آورد اتاق را به اعتبار کرايه کرده بود تا

بعدا پولش را بپردازد.

حالا هتل دار اسکناس را روي پيشخوان گذاشته است.

در اين هنگام توريست ثروتمند پس از بازديد اتاق هاي هتل برميگردد و

اسکناس 100 يوروئي خود را برميدارد.

و مي گويد از اتاق ها خوشش نيامد و شهر را ترک مي کند

در اين پروسه هيچکس صاحب پول نشده است.

ولي بهر حال همه شهروندان در اين هنگامه بدهي بهم ندارند همه بدهي هايشان را

پرداخته اند و با يک انتظار خوشبينانه اي به آينده نگاه مي کنند.

 

خوب است بدانيد، که دولت انگلستان ازآغاز تا کنون در طول دوره موجوديتش،

به اين نحو معامله مي کند....!!!!

تعداد بازدید از این مطلب: 478
موضوعات مرتبط: , ,
|
امتیاز مطلب : 38
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 113 صفحه بعد

نادر حیدرنژاد . 09113203206 . املاک حیدرنژاد . ویلا و مستغلات آمل


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود